در گذشت پر شتاب لحظه های سرد
چشم های وحشی تو در سکوت خویش
گرد من دیوار می سازد.
می گریزم از تو در بیراهه های راه
تا ببینم دشتها را در غبار ماه
و در مه رنگین صبح گرم تابستان
شنوم بانگ خروسان را ز بام کلبه دهقان
می ریزم از تو تا در ساحلی متروک
بنگرم رقص دوار انگیز طوفان های دریا را
می گریزم از تو تا دور از تو بگشایم
راه شهر آرزها را
لیک چشمان تو با فریاد خاموشش
راه ها را در نگاهم تار می سازد
و همچنان در ظلمت رازش
گرد من دیوار میسازد.