رویای دلنواز
ای جانِ جانِ جانِ جهانهای مختلف
ایمانِ عاشقانۀ جانهای مختلف
روحِ سلام در تن هستی، که زندهای
همواره در نسوج زبانهای مختلف
رؤیای دلنوازِ صدفهای ساحلی
دریای مهربانِ کرانهای مختلف
ما ماندهایم چون رمههایی رهاشده
در گرگ و میش ذهنِ شبانهای مختلف
دارد یقین چوبیمان تیغ میخورد
در آتش هجوم گمانهای مختلف
آقا! درآ به عرصۀ هیجان روزگار
ما را بگیر از هیجانهای مختلف
آخرین شب گرم رفتن د یدمش لحظه ی وا پسین
دیدا ر بود. ا وبه رفتن بود و من د ر اضطرا ب
دیده ا م گریان دلم بیمار بود. گفتمش از گریه لبریزم
مرو گفت: جا نا ، نا گریزم، نا گریز
گفتم ا و را لحظه ای دیگر بمان
گفت : می خواهم ولی دیر است دیر
در نگاهش خیره ما ند م بی امید سر نها د م
غم زده بر دوش او ناگهان آهی کشید و گفت وای
زندگی زیباست گاهی ، گاه زشت
گریه را بس کن مرا آ تش نزن
نا گریزم از قبول سر نوشت
برق زد در مستی چشمان او اشک بی طاقت
در آن هنگام ریخت قطره قطره از سر موژگان ا و
ز سخن ما ندیم و با هر نگاه
گفت: می دانم جدایی زود بود
با نگاه آخرینش بین ما..های های گریه بود
موفق باشی
خیلی زیبا بود